خسرو پشت در قصر شیرین. خسرو بر شبدیز آرام آرام بر فرش های ابریشم حرکت میکنه و به در قصر نزدیک میشه و ناباورانه میبینه که در آهنین قصر فرو رفته در دیوارسنگی به روش بسته است.
این مرد نه دل و جان داره که شیرین رُ ندیده برگرده و نه به خودش میتونه اجازه بده که دستور بده قفل در رُ باز کنن. که هم من میدونم و هم شما میدونی که میتونه.
اما بی تربیت بار نیامده!
ملک بر فرش دیباهای گلرنگ
جنیبت راند و سوی قصر شد تنگ
دری دید آهنین در سنگ بسته
ز حیرت ماند بر در دل شکسته
نه روی آنکه از در باز گردد
نه رای آنکه قفل انداز گردد