کلیله با یه دنیا غم و دلتنگی میاد ملاقات دمنه كه در زندانه و بهش میگه: دیدی چه کردی؟ سوختیم. بد کردی . هم با خودت و هم با من. حیف که از نصیحت بیزاری.
من فقط وجدانم راحته از اینکه اینهمه بهت هشدار دادم که نکن و گوش نکردی وگرنه الان من هم شریک جرمت بودم و باید عذاب وجدان هم میکشیدم. دمنه از قدیم گفتن سخنِ چین ساعی قبل از اجل میمیره. تو با این ظلمی که در حق خودت و دیگران کردی حتی اگر الان کشته نشی و نمیری رنج هایی میکشی که زندگی برات از مردن سخت تر بشه. دمنه در جواب میگه: حق میگی. نصیحتم کردی و من موجودی با اینهمه لیاقت مثل حریصی که مرض پرخوری داره و میدونه نباید بخوره اما از ولعِ خواستن و شهوتِ خوردن باز هم میخوره و میخوره، به نصیحت هایت گوش نکردم . اصلا" هر کس هر جا علو همتی داره از چشم زخم دیگران در امون نیست. من رُ چشم کردن. تخم بلا کاشتم و دارم نتیجه اش رُ درو میکنم، اما داداش چیزی که داره رنجم رُ دو برابر میکنه این رنج و فشاری یه که روی توعه. میدونم که تو دروغ نمیتونی بگی و انقدر دوستم داری و برات عزیزم که از اینکه بیای و شهادت بدی داری عذاب میکشی. من شرمنده این روزها و شب هایی ام که برای تو ساختم. ببخش منُ. کلیله جلوی اشک هاش رُ میگیره و میگه: دمنه اعتراف کن برادر. اقلا" از رنج آخرت خودت ر ُ نجات بده و دمنه در جواب میگه: باشه داداش .بهش فکر میکنم.