داستان گرگی که از خوردن زه کمان جان داد! به نظر من این داستان كوتاه یکی از زیباترین و پندآموزترین داستان های کلیله ودمنه است .داستان گرگی که امروز رُ فدای فردای نیامده میکنه.
گرگ با دیدن خوان نعمتِ گسترانیده در مقابلش به جایی اینکه دم رُ غنیمت بشمره ، با خودش میگه :"به مصلحت مالی و حالی بهتره که امروز قناعت كنم و روزم رُ با زه کمان بگذرونم و این گنج گوشتها رُ ببرم برای روز مبادا و ايام محنت یه گوشهای پنهان کنم ! (زه کمان رُ در قدیم از روده گوسفند درست میکردن) گرگ گرسنه همین که شروع به جویدن زه کمان میکنه، زه از گوشههای کمان در میره و دور گردنش میپیچه و در جا گرگ رُ هم خفه میکنه. بزرگ امید بعد از این داستان میگه: آدم فکر میکنه هزار سال زنده است . نه عزیزان من قدر همین لحظه رُ بدونین. امروز رُ زندگی کنین. فردا به هیچکس قول داده نشده. والله!
مشو مغرور چون گرگ کمان گیر
که بر دل، چرخ ناگه میزند تیر