يكى از غم انگيزترين صحنه هاى عاشقانه در ادبيات فارسى صحنه كشته شدن خسرو و جان دادنش در كنار شيرينه كه نظامى استادانه به تصوير كشيده.
نظامى ميگه : مهرهُرمزد به فرمان شيرويه پسر خسرو با خنجری در دست و پر از نفرت در دل میاد بالای سر خسرو و خنجر رُ بالا میبره و با تمام توان در جگرگاه خسرو فرو میکنه و میچرخونه و بیرون میکشه . خسرو انگار که در اطرافش طوفانی به پا شده باشه. از درد در خودش فرو میره و غرق در خون، سخت احساس تشنگی میکنه و یک لحظه از دلش میگذره که جان شیرین، شیرین جانش رُ از خواب بیدار کنه و ازش بخواد کمی آب بهش بده و باهاش وداع کنه. اما با خودش میگه این مهربانِ من شب تا صبح خواب نداره. اگر الان که خوابش برده بیدارش کنم و من رُ در این حال ببینه از فریاد و زاری دیگه نمیخوابه و معلوم نیست که دوباره کی بتونه بخوابه. همون بهتر که وقتی میمیرم شیرینم در خواب باشه.
فرود آمد ز روزن دیو چهری
نبوده در سرشتش هیچ مهری
به بالین شه آمد تیغ در مشت
جگرگاهش درید و شمع را کشت
ملک در خواب خوش پهلو دریده
گشاده چشم و خود را کشته دیده
به دل گفتا که شیرین را ز خوشخواب
کنم بیدار و خواهم شربتی آب
دگر ره گفت با خاطر نهفته
که هست این مهربان شبها نخفته
چو بیند بر من این بیداد و خواری
نخسبد دیگر از فریاد و زاری
همان به کین سخن ناگفته باشد
شوم من مرده و او خفته باشد
و خسرو چشمهاش رُ میبنده و
به تلخی جان چنان داد آن وفادار
که شیرین را نکرد از خواب بیدار